کوروشکوروش، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

کوروش عشقه مامان و بابا

ورزش

پسري ميره روي پنجه پا كه بگه بزرگ شده! بابايي ميخواست بره ورزش , شما  ميگي منم برم  وزش (ورزش) بهت ميگم نميشه عزيزم شما هنوز كوچيكي شما رو راه نميدن .روي پنجه پا وايميستي و ميگي من بزرگم! الهي فدات بشم عزيز دلم ...
16 آبان 1391

من رفتم

نميدونم چرا پسري فكر ميكنه واقعا" بزرگ شده و خودش ميتونه همه كار بكنه ديروز بعد اينكه به مامانم زنگ زدم كوروش اومده و ميگه: ماماني بريم پيشه مامان پيي (پري). ميگم نميشه پسرم بايد بابايي بياد ما رو ببره , خونشون دوره,رفته و دوباره اومده ميگه: بريم پيشه عمه نزيكه! (نزديكه) گفتم نميشه عمه سر كاره بعدشم ميره كجا؟ ميگه: دانگاه (دانشگاه). ميگه: من حودم (خودم) ميرم!  برم؟ گفتم برو! ببينم چيكار ميكنه ! ديدم رفته كفشاش و آورده پاش كرده , در هال و باز كرده و رفته تو راهرو ميگه: مامان در بسته نميشه باز باشه؟ گفتم باشه , حالا قيافه من و تصور كنيد كه چشمام گرد شده كه واقعا" داره ميره بعدش رفته در و ...
15 آبان 1391

مامان نازيه

بچه ها خيلي خوشمزه صحبت ميكنند حالا پسري ما هم از نظر من حرف زدنش خوشمزست هر وقت ميخواد من و صدا بزنه ميگه: مامان يا ماماني, ولي وقتي كاري داره كه فكر ميكنه شايد بگم نه , صدام ميكنه : مامان نازيه (naziie) مثل شبا وقتي بهش ميگم بريم بخوابيم موقع خوابه ,من خستم. با  مضلوميت تمام ميگه : مامان نازيه نييم بحوابيم  باشيم تي بي ببينيم! (مامان راضيه نريم بخوابيم باشيم tv ببينيم) الهی من فدات بشم مامانی ...
15 آبان 1391

نقاش كوچولو

بازم سلام امروز با اولين اثر هنري پسري بر روي بوم نقاشي اومدم البته تا حالا كوروش نقاشي زياد كشيده ولي اين بار اول هست كه روي بوم نقاشي ميكنه. بريم ادامه مطلب تا نقاشي پسرم و ببينيم از اونجايي كه كوروش عاشق نقاشي هست ديروز تصميم گرفتم كه بوم و بر دارم و جلوش بزارم و بهش رنگ انگشتي هاش و بدم كه با دست نقاشي كنه , تا يادگاري باشه از هنر و دستهاي كوچيكش براي من و بابائي و خودش البته با ايده از يك سايت اول اومدم با چسب كاغذي حروف مورد نظر و چسبوندم و بعد شروع كرد به رنگ كردن. اول ميخواستم بنويسم كوروش كه ديدم بوم براي اسمش كوچيكه بعد ديدم حرف love بهتره , اول اينكه چون پسري عشقه منه و دوم اينكه انشالا وقتي نوشتنم ياد گرفت ...
7 آبان 1391

نارنجي

نارنجي = نانجي ( naengi ) هر كسي يه رنگي و دوست داره و پسري ما هم عاشق رنگ نارنجي و به گفته خودش نانجي . مداد رنگي نارنجي لباس نارنجي   چند روز پيش رفتيم لباس بخريم ميگه نارنجي من و بابايي هم رنگ نارنجي و برداشتيم , بعدش گفتيم يه مدل ديگه هم بگيريم ديديم نارنجي نداره يه آبي و سرمه اي برداشتيم و به كوروش ميگيم كدوم يكي و ميخواي نگاه كرده و ميگه اين نانجي داره ! نگاه كرديم ميبينيم بله يه كوچولو توش رنگ نارنجي داره! ...
6 آبان 1391

بدو بدو

ذهن بچه ها واقعا" خلاقه! چند وقت پیش آقا کوروش ما با عمه اش رفتند بیرون ,طبق معمول برا گردش (خدايي عمه هاش چقدر دوسش دارند!) وقتي اومدند خونه ميگفتند ماشين از رو دست انداز كه رد شده از كوروش پرسيدند اين چي بود ؟ماشين چي شد؟كوروش هم ميگه: ماشين بدو بدو كرد! ديشبم كه ما بيرون بوديم و طبق معمول خيابون هاي عالي شهر! , از رو دست انداز رد شديم و باز پسري ميگه ماشين بدو بدو كرد.خدايي هم انگار ميدوه ...
2 آبان 1391

مهمترین پروژه

سلامی دوباره به شما ما باز اومدیم البته به قول یکی از دوستام که میگه وبلاگ کوروش مثل سایت سازمان های دولتی ماه به ماه به روز میشه  البته الان که از ماه هم گذشته! البته قبلش از تمام خوانندگان عزيز بابت مطالب اين  پست عذرخواهي ميكنم اما  چه كنم ديگه جزو خاطرات براي من فکر  کنم تا به امروز که آقا کوروش به این سن رسیدند پروژه و مسئله ای به این مهمی نداشتند و اون چیزی نبود جز ترک مای بی بی ! بله سرانجام در یک توفیق اجباری بنده مجبور شدم کوروش و از پوشک بگیرم,البته خودش همكاري نميكرد شايد از تنبلي و كم كاري من بود  ولي الان موفق شديم. زمان شروع پروژه : 16 مهر ماه زما...
1 آبان 1391

حنده کن!

سلامی دوباره از بس دیر میام که دیگه داشت یادم میرفت پسري وبلاگ هم داره! دیروز کوروش داشت میرفت بیرون بهش میگم مامانی یه بوس میدی ؟ میگه : نه منم خودم و ناراحت گرفتم و سرم پائین! اومده جلو با دو تا دست کوچولوش سرم و بالا گرفته و میگه : مامان اسه (ose)  نه حنده کن ! بعدشم يه بوس خوشمزه داد و رفت. الهي فدات بشم ...
7 شهريور 1391

یاد آوری

خب امروز چون تولد بابا بود گفتم بهتر چند تا از عکسای ٢ سالگیت و که حاضر شده بود بزارم   ...
7 مرداد 1391